رویای خیس
آن شب باران می بارید… باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم… و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم… و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی… و باران می بارید… آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید… و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…
نوشته شده در سه شنبه 93/3/27ساعت
7:13 عصر توسط ملیسا کیانی نظرات ( )
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |