رویای خیس
دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛ دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ... اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛ به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛ با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛ که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است آن شب باران می بارید… باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم… و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم… و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی… و باران می بارید… آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید… و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی… مهم نیست ?ه دیگر بآشـے یآ نه... مهم نیست ?ه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه مهم نیست ?ه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه مهم نیست ?ه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه مهم اینست ?ه زمآنے که تنهآ میشوے .... زمــآنـے ?ه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے سر به آسما?? بلند می?نـے و میگویـے : خدآیا مـ?? ?ه گنآهـے ن?ردم ... پس چه شد صفحه ها پشت سرِ هم می روند هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند لحظه ها با شادی و غم می روند... گریه، دل را آبیاری می کند خنده، یعنی این که دل ها زنده است... زندگی، ترکیب شادی با غم است دوست می دارم من این پیوند را گر چه می گویند: شادی بهتر است دوست دارم گریه با لبخند را
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |